محل تبلیغات شما



 
کفش صورتی و چتر سرخابی. 
پاییزی که گذشت چاره ای نداشتم!  هر صبح با کفشهای صورتی بند دار و چتری سرخابی به امید آنکه شاید بارانی ببارد! 
پاییز امسال خاکستری بود و. 
اگر کفشهای صورتی را نپوشیده بودم،  نمی توانستم پاییز را دوام بیاورم!  
قدم قدم.  گاهی قطره ای در هوای سربی.  گونه ام را خیس می کرد! 
چتر سرخابی بکارم نیامد اما تکیه گاهم در خیابان های غم انگیز و سرد بود .
می دانی چه شد؟! 
انارها را چیدند!  
همان انارها یی که بی صبرانه در انتظار چیدشان، هر صبح به باغ خیره می شدم!  نیت کرده بودم،  پنج عدد بچینم و نذر نگاهت کنم!  
این روزها هوا  دم کرده است. هر چه را که دوست دارم،  ازم دور می شود 
آنقدر دور که در خوابم هم نمیاید!
آذر ماه بود پیکار باد و برگ، خیابان انقلاب در سکوت و سایه. گویی همه جا در سکوتی تعجب وار جای خالی قدمهایت را نگاه می کردند! 
پاساژ کتاب، کتابهای کنار خیابان ، دکه ی رومه فروشی،   بساط خطاطی و دست نوشته ها ی کنار خیابان،  هیچ چیزی تغییر نکرده بود، الا.
بارها بی توجه از کنار بساطش گذشته بودم اما اینبار یکی از دست نوشته ها برایم خود نمایی می کرد!
برگه ی گلاسه ی بزرگ با حاشیه ی تذهیب زیبا،   مرا گر مست میخواهی، نگاهت را مگیر از من
 که دل از ساقی چشمان مستت جام میگیرد.
یک بار،  دوبار،  صد بار. مرا گر مست می خواهی نگاهت را مگیر از من.  تکرار تکرار. نه تقصیر تو بود و نه من. راه که می رفتم  زمین و زمان نامت را می گفتند،  سراغت را می گرفتند.
میدان فردوسی،  خیابان ایرانشهر، نگاهت موقع خداحافظی با من بود؟! نه. چشمانت نگفت نرو فقط دستم را گرفته بودی.  سرد بود! با چشمانی خاموش و آرام  ، نه از نگاه های شیطنت بارت خبری بود و نه  نگاهت صورتم را نوازش می کرد اما سرد گویی حرفی گنگ برای گفتن داشت! 
موزه تا گوشی دستم گرفتم  عکس بندازم گفتی:  اول نگاهش کن،  اینقدر نگاه کن که  چشمانت سیر شود . نگاهم می کردی اولین شام.  محو تماشای ذره ذره از اجزای صورتم حرفی با خود زمزمه می کردی گویا در عمق وجودم سخنی را یافتی! 
آخرین نگاهت فقط نگاهی قصد سیری  برای فاصله ای طولانی. نه نگاه همیشگی ،  انگار می خواست بگوید: دل از ساقی چشمان مستت جام می گیرد.
اما اینبار نگاهت در چشمانم نخواند: مرا گر مست می خواهی نگاهت را مگیر از من.

 


 

همدیگرو برای آرامش بخوایم
با هم بخندیدیم
با هم از لحظه ها لذت ببریم
حتی موقعی که سرمون شلوغه از هم یاد کنیم
بگیم که هر لحظه به یاد همیم.
نه من احتیاج به پیام های کپی تو دارم و نه تو به .
پیام ها بهونه اس
جواب دادن به پیام ها هم بهونه اس
چرا باید این بهونه ها رو نادیده بگیریم.
جایی خوندم فضیلت های ناچیز.
آره ، درسته اینها همون فضیلت های ناچیز هست .
وقتی کیلومترها از هم فاصله داریم و دیدار رو دو روز هفته اونم به مدت ۲ ساعت !!!!!
دیگه مجالی برای دل دادن و دل بستن نیست !
نمی دونم شاید دارم مسیر رو اشتباه می رم
می ترسم به بیراهه برسم
که نه راه رفت باشه ، نه راه برگشت
اینبار قمار سنگینی رو آغاز کردم
بردش ، خوب بردی هست
اما.
اما.


 

از دوست داشتن زیاد افراد می ترسم 

حتی از داشتن افراد هم می ترسم !

از اینکه یه روزی بیاد و کنارم نباشه هم می ترسم !

می ترسم جا گیر بشی در کنج دلم اما. 

نه آره هستی و نه . نه . 

ای کاش از این برزخ بیام بیرون . یا با بوسه هایت به بهشت می رسانی و یا با رفتنت به قعر جهنم . 


 

به اشتباه سر راه هم سبز میشیم! 

به اشتباه رابطه رو بیشتر میکنیم !

به اشتباه با هم درد و دل میکنیم !

به اشتباه در روزهای سرد پاییزی وسط خش خش برگها با هم چایی می نوشیم!

به اشتباه به هم دل می بندیم ! 

اشتباه 

اشتباه

اشــــتباه .

اعتراف می کنم اشتباه کردم ، ما همجنس هم نبودیم. دنیا اشتباهی ما را سر راه هم قرار داد. 

بیا و . راه اشتباه را ادامه ندهیم !!!


 

تمام شب گذشته رو فکر کردم ، با فکر خوابم برد و با فکر بیدار شدم . انگار دریایی از خیالات بهم هجوم آورده بودن ! دلم نمی خواست از رختخواب جدا شم. بدنم ، سرم ، تمام وجودم سنگینی می کرد . هوای بیرون تازه بوی پاییز گرفته بود و آفتاب انه از بین ابرهای تیره سرک می کشید . تمام مسیر رو باز فکر کردم . فکر و خیال تمامی نداره !!! هوا ابری و دل گرفته . از اتوبوس که پیاده شدم یهو یه قطره چکید روی لبم . بوسه ی پاییزی . آخ که چه مستت میکنه این بوسه ها . 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

یادداشت های من درباره احمدآباد اردکان دیبا دانلود کتابخانه عمومی امام صادق(ع) اندان